صبح جمعه ای تصمیم گرفته ام برای خلاصی از دست موخوره موهایم دو سانت از نوکشان را کوتاه کنم. بساطم را توی ایوان پهن کرده ام، موهایم را از پشت آورده ام جلو و ریخته ام روی صورتم ولی بعد تردید کرده ام که خودم به تنهایی میتوانم؟ بعد بابا را صدا زده ام بیاید موهایم را کوتاه کند. من با شانه موهایم را نگه داشته ام و او کوتاهشان کرده، بعد از تمام شدن کارش موهایم را شانه کرده به چپ به راست به پشت، بعداز بالا چند دسته مو برداشته و برایم بافته.
نشسته هی نگاه کرده، چشم هایش برق زده، بعد گفته جمعه ها بیار موهاتو من شونه کنم...
رویاهای کنسرو شده...
برچسب : نویسنده : 6nedtlb بازدید : 136