چی خوشحالت میکنه؟ بگو به من

ساخت وبلاگ

میگفت رازت رو به سنگ بگو، سر تاشی، پرت کن تو دریا، تا آب با خودش ببره دفن کنه. کسی خبردار نشه. هیچکسی براش نمونده بود بجز چند تا سگ و مرغ و حیوون که به اونا پناه میبرد به محبت کردن به اونا نیاز داشت برای اینکه احساس تنهایی نکنه یا شاید تنهایی رو با حس دیگه‌ای عوض کنه.
همه رو از خودش میروند ولی همینطور دلش یه بغل طولانی میخواست، نه از نزدیکاش بلکه به کسی که کوچک‌ترین آشنایی باهاش داشته باشه هم راضی بود.
احساس بی‌کسی از بدترین حس‌های دنیا بود ولی هیچکس اینو بهش نگفته بود.
دنبال نشونه‌هاست توی سنگا، دریا، توی موجودات. هر چیزی که سر راهش قرار میگیره، چیزی که بتونه خم شه برش داره و بگه آره این نشونه‌اس از طرف هرچی که خدا نامه، تا بگه حواسش هست. تا بتونه باور داشته باشه که هیچ خدای شری نیست. هرچی هست خدای خیره و خوبیهایی که واسش میخواد. باور کنه که این سخت‌ترینش بود ولی قراره بگذره.

رویاهای کنسرو شده...
ما را در سایت رویاهای کنسرو شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6nedtlb بازدید : 172 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:40